در خواب یک دختر دستفروش بودم که با گاری از کارگر شمالی به سمت میدون انقلاب میومدم.
یک پسر جوان و کثیف و معتاد با موتور نزدیکم میشد و تهدید میکرد که دیگه حق ندارم به فلان خیابون برم
دستهام سیاه و کثیف بود.کوچک بودم. گاری فلزی بود.
کفشهام چرمی و براق و نو بود و ساق بلند
به پسر معتاد رازی رو گفتم که نمی دونم چی بود.
خم شد و کفشهامو بوسید
انار دلمه ای...برچسب : نویسنده : anarenoghreiea بازدید : 129